خواندمیر داستانی از خواجه حافظ یدین شکل نقل میکند:
«روزی شاه شجاع به زبان اعتراض خواجه حافظ را مخاطب ساخته گفت:
ابیات هیچ یک از غزلیات شما از مطلع تا مقطع بر یک منوال واقع نشده بلکه از هر غزلی سه چهار بیت در تعریف شرابست و دو سه بیت در تصوف و یک دو بیت در صفت محبوب و تلون در یک غزل خلاف طریقه ی بلغاست.
خواجه گفت: آنچه بر زبان مبارک شاه می گذرد عین صدق و محض ثوابست اما مع ذالک شعر حافظ در اطراف آفاق اشتهار تمام یافته و نظم حریفان دیگر پای از دروازه شیراز بیرون نمی نهد.
بنا بر کنایت شاه شجاع در مقام ایذا حافظ شده به حسب اتفاق در آن ایام آن جناب غزل فوق را در سلک نظم کشیده که مقطعش چنین است:
گر مسلمانی چنین است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
و شاه شجاع این بیت راشنید گفت: از مضمون این نظم چنان بر می آید که حافظ به قیام قیامت قائل نیست و بعضی از فقهاء حسود قصد نمودند که فتوا نویسند که شک در وقوع روز جزا کفر است…
حافظ مضطرب گشته نزد مولانا ابوبکر تایبادی که در آن اوان عازم حجاز بود و در شیراز شریف داشتند رفت و کیفیت قصد بد اندیشان را عرض نمود.
مولانا فرمود که مناسب آن است که بیت دیگر مقدم بر این مقطع درج کنی مشعر به این معنی که فلان چنین می گفت تا به مقتضاء آن مثل که نقل کفر، کفر نیست از این تهمت نجات یابی.
بنا براین خواجه حافظ این بیت را گفته و پیش از مقطع در آن غزل مندرج ساخت:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی چنین است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
نظرات شما عزیزان: